ثروتمندتر از بیل گیتس (داستان)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 245
بازدید دیروز : 210
بازدید هفته : 529
بازدید ماه : 1069
بازدید کل : 112912
تعداد مطالب : 281
تعداد نظرات : 613
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 281
:: کل نظرات : 613

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 21

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 245
:: باردید دیروز : 210
:: بازدید هفته : 529
:: بازدید ماه : 1069
:: بازدید سال : 26206
:: بازدید کلی : 112912

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا.. تقدیر دوست عزیزم را زیبا بنویس تا جز لبخند از او نبینم..

ثروتمندتر از بیل گیتس (داستان)
جمعه 2 ارديبهشت 1390 ساعت 7:49 قبل از ظهر | بازدید : 2945 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 داستانی كوتاه ولی زیبا وآمزنده                        

 

گروه یکتا

 

 

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه كسی؟
بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یك مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
 

 

 

 

گروه یکتا

 

ممنون از انتخابت

خواهشا بی نظر این وب را ترک نکن

باعضویت در سایت. خودتون مطلب در وب بگذارید

هر روز به ما سر بزنید و شاهد بهترین مطالب باشید

با عضویت در خبرنامه زیباترین مطالب را در ایملتان داشته باشید

خواهشا به هر پست سر میزنید امتیاز دهی کنید به صورت پایین هر پست

 




:: موضوعات مرتبط: داستانها زیبا , ,
:: برچسب‌ها: داستان ,
|
امتیاز مطلب : 395
|
تعداد امتیازدهندگان : 94
|
مجموع امتیاز : 94
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
مریم در تاریخ : 1390/6/15/2 - - گفته است :
سلام سایت خوبی داری بهت تبریک میگم مخصوصا واسه اونایی که عاشقن حیفم اومد نظر ندم موفق باشی

<-CommentGAvator->
lovelorn در تاریخ : 1390/2/4/0 - - گفته است :
پرسید که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است...

خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک تورا زنجیر کرده است! گفتم ار عشق من چنین سخن مگوی گفت : خوابی سالها دیر کرده است...

در ایینه به خود نگاه میکنم آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است .
___________________________
سرنميزني آپم بدو

<-CommentGAvator->
Oxinads در تاریخ : 1390/2/3/6 - - گفته است :
سلام دوست عزیز.خوبی؟وبلاگت عالیه.مطالبت هم خیلی باحالن.فکر نمیکنی بهتره از وبلاگت پول هم دربیاری؟

خیلی سادست.فقط با گذاشتن چندتا کد در قسمت تنظیمات.باورنمیکنی؟امتحانش مجانیه.رو لینک زیر کلیک کن.اونوقت میفهمی که دروغ نمیگم.موفق باشی.بای.

http://www.oxinads.com/?i=49681



نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: